ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت چون رمیدن های آهو ناز کردن های او دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت کهنه ای بودم برای دست های این و آن هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت |
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم فروردین 1391ساعت 10:45 توسط رها |
آرشیو نظرات |
سلام دوستای گلم اول به خاطر غیبتم از همه عذر خواهی میکنم. از همه دوستای گلم که کامنت گذاشتن ممنونم و از اینکه نمی تونم جواب تک تکشون و بدم عذر خواهم. من دست راستم شکسته. در اولین فرصت محبت همتون و جبران می کنم.... |
مثل بادبادکی که دست کودکش را گم کرده باشد رها می شوم توی آسمان تو که اگر نبودی زمین معنا نداشت آخر خیلی وقت است دیگر پاهایم روی زمین نیست درست از وقتی دستم را گرفتی من راه رفتن بلد نبودم و تو پریدن یادم دادی ولی ندانستی باد مرا می برد اگر دستت نباشد خفه می شوم اگر هوای تو نباشد خودت رها بودی مرا چرا رها کردی مرا به باد سپردی که پریدن یاد بگیرم یا راه رفتن فراموش کنم حالا این منم بی تو بی هوای تو بی دستان تو بی مقصد ، بی مقصود بی هیچ امیدی به رسیدن اصلا می فهمی چه می گویم ؟؟؟ به همین سادگی بر بادم دادی گلم اینها را گفتم تا بدانی چرا دوستت دارم... |
فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، ... اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.... زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم فرزند دلبندم،دوستت دارم ... |
شاید میان این همه نامردی باید شیطان را ستود که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد... |
امسالم مث هر سال بدون تو تموم شد... این عید و نمی خوام من عیدی ندارم این عید واسه من روز عذابه عیدم مث هر روز، هر روز مث دیروز من حال دلـــــم خیــــلــی خـــرابــــه... |
تو چه میدانی ... از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید... اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟! تو چه می دانی ... از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند... ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟! تو چه می دانی... |
سلام دوستای عزیزی که از مطالب وب من استفاده می کنن فقط با ذکر لینک وب من زیر مطلب مجاز به این کار می باشند. با تشکر |
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد دیروز زیادی شلوغش کرده بودند او فقط فراموش کرده بود ...از خواب بیدار شود.با تشکر از تمامی عزیزان امیر سام اقایی |